هفت سینی از سروش و سیمرغ و سرو سیاووش برای دانیال نازم که همیشه یادش بمونه
هفت سینی از سروش و سیمرغ و سرو و سیاوش عموی من زنجیر باف بود . او همه زمستان، برف ها را به هم بافت و سرما را به سرما، گره زد و یخ را به یخ دوخت. و هی درختان را به زنجیر کشید و پرنده ها را به بند و آدم ها را اسیر کرد. جهان را غل و زنجیر و بند و طناب او گرفت. ماگفتیم : ای عموی زنجیر باف! زنجیرهایت را پاره کن که زنجیر، سزاوار دیوان است، نه آدمیان که آزادی، سرود فرشتگان است و رهایی، آرزوی انسان. او نمی شنید ، زیرا گرفتار بندهای خود بود و هیچ زنجیربافی نیست که خود در زنجیر نباشد. فصلی گذشت و سرانجام او دانست تنها آنکه سرود رهایی دیگران را سر می دهد، خود نیز طعم رهایی را خواهد چشید . پس زنجیرهای خود را پاره کرد و زنجیرهای دیگران ر...
نویسنده :
مامان وانیا
9:26